مدرسه علمیه فاطمه الزهراء(س) تهران

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

نوجوانی شهید علی اکبر رحمانیان

29 مهر 1393 توسط اعتمادیان

تازه از مدرسه برگشته بود. آمد پیش من و گفت: مادر، اگه یه چیزی بخوام ، برام می خری؟ با خودم گفتم حتما دست دوستاش یه چیزی-خوراکی ای دیده، دلش کشیده. گفتم: بگو مادر. چرا نخرم. گفت:« کتاب نهج البلاغه می خوام». اون موقع ( دوران طاغوت) کم کسی پیدا می شد اهل قرآن و نماز باشه، چه برسه به نهج البلاغه. هر طوری بود بعد از چند روز، مقداری پول جور کردم و بهش دادم. وقتی از مدرسه آمد دیدم در پوست خودش نمی گنجه. کتاب بزرگی دستش بود، فکر نمی کردم برای خوندنش وقت بذاره. اما از اون روز به بعد، همیشه باهاش بود، حتی توی جنگ.

دوقلوهای جنگ، ص72

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 1 نظر

موضوعات: فرهنگی, وصیت نامه شهدا لینک ثابت

نظر از: مریم [عضو] 
  • عطریاس

باسلام وخداقوت مطلب بسیار جالبی بود
بروزم با(خسته نباشی مرد)روایتی متفاوت وغمگنانه از جنگ
چشم به راه حضور سبزتان دروبلاگ عطریاس هستم.

1393/07/29 @ 13:55


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

مرداد 1404
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31

مدرسه علمیه فاطمه الزهراء(س) تهران

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • عمومی
    • فرهنگی
      • نکات آموزنده
    • آموزش
  • پای درس بزرگان
  • در محضر یار
  • دلنوشته
  • حکیمانه
  • پژوهشی
  • پایان نامه
  • مهدیا...
  • وصیت نامه شهدا
  • سبک زندگی
  • خواص و ثواب سوره های قرآن
  • سیاسی
  • خاطرات

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
وصیت شهدا
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس