لطفا به زمین نچسب!
مردی تخم عقابی یافت. آن را برداشت و همراه چند تخم دیگر زیر مرغ خانگی گذاشت. مدتی بعد جوجه عقاب سر از تخم بیرون آورد؛اما مثل جوجه های مرغ شروع کرد به راه رفتن روی زمین ، خوردن کرم های توی باغچه و رفت وآمد تا میانه کوچه. او به همین روزگار گذراند تا این که پیر شد. روزی سر به آسمان برداشت و پرنده ای را دید که چرخی در آسمان زد و با سرعت از آن جا عبور کرد. به خروسی که کنارش بود رو کرد و گفت: وای! این چه پرنده ای بود؟
خروس گفت: عقاب است. گفت: کاش من هم عقاب خلق می شدم و می توانستم مثل او در آسمان پرواز کنم و این گونه اسیر زمین نباشم.
این آخرین حرف عقابی بود که یک عمر مثل مرغ خانگی زندگی کرد، غذا خورد، پیر شد و حسرت خورد، زیرا همیشه مثل بقیه فکر می کرد یک مرغ است، او هرگز به استعداد خود توجه نکرد و از ابزارهای پروازی که در اختیار داشت ، بهره نگرفته بود.
اگر انسان توانایی ها ، استعدادها و اهداف خلقت خود را بشناسد، هرگز در زندگی به حداقل ها و کمترین ها عادت نخواهد کرد و برای اوج گرفتن در آسمان انسانیت تلاش خواهد کرد.
اگر خداوند با آفرینش حکیمانه ، پرندگان را برای پرواز در پهنه آسمان آفرید، انسان را هم به عنوان موجودی برتر و با کرامت آفرید و با هدایت تشریعی خود او را به پروازی ملکوتی و آسمانی فرا خواند. پس او نباید به زمین چسبیدن عادت کند، لطفا شما هم به زمین نچسبید.