یا علی
بسم الله الرحمن الرحیم
با آرزوی تعجیل در فرج آغاز می کنیم.
به خود و خدا متکی باشید
بسم الله الرحمن الرحیم
با آرزوی تعجیل در فرج آغاز می کنیم.
به خود و خدا متکی باشید
هر کس هر روز یک حدیث از ابواب “جهاد با نفس ” کتاب “وسائل الشیعه” را مطالعه کند و در واضحات آن فکر کند، و همانند دارو که انسان میل می کند ، شربت معارف آن را بنوشد و به آن عمل کند ، بعد از یک سال خواهد فهمید که تغییر کرده است.
از فرمایشات آیت الله بهجت"ره”
برگی از آفتاب ص 154
من بارها دیدم که هنگام میل کردن آب ، باقی مانده آب را نگه داشته و دور نمی ریختند . رویش یک برگ کاغذی می گذاشتند و حتی اگر هم گرم می شد ، مجددا از آن استفاده می کردند.
کتاب حُسن آئینه ص 178
به کوشش منسوبی
آیت اللله بهجت می فرمود: مرحوم حاج شیخ مرتضی طالقانی با عده ای از جمله آیت الله العظمی خوئی به افطار دعوت شده بودند. وقتی غذا آوردند، ایشان دید نمک در سفره نیست، لذا غذا نخورد! دیگران هم به احترام ایشان دست به غذا نبردند تا این که از آشپزخانه -که جای دوری بود- نمک آوردند.
بعد از ختم جلسه آیت الله خوئی به ایشان فرمود: اگر شما این قدر مقید هستید ، با خود نمک بیاورید تا مردم منتظر نشوند.
ایشان فوری دست در جیب کرد و کیسه کوچکی در آورد و فرمود: نمک داشتم ، می خواستم سنت اسلامی پیاده شود و متروک نباشد.
برگی از دفتر آفتاب، ص 198
به کوشش منسوبی
مردی تخم عقابی یافت. آن را برداشت و همراه چند تخم دیگر زیر مرغ خانگی گذاشت. مدتی بعد جوجه عقاب سر از تخم بیرون آورد؛اما مثل جوجه های مرغ شروع کرد به راه رفتن روی زمین ، خوردن کرم های توی باغچه و رفت وآمد تا میانه کوچه. او به همین روزگار گذراند تا این که پیر شد. روزی سر به آسمان برداشت و پرنده ای را دید که چرخی در آسمان زد و با سرعت از آن جا عبور کرد. به خروسی که کنارش بود رو کرد و گفت: وای! این چه پرنده ای بود؟
خروس گفت: عقاب است. گفت: کاش من هم عقاب خلق می شدم و می توانستم مثل او در آسمان پرواز کنم و این گونه اسیر زمین نباشم.
این آخرین حرف عقابی بود که یک عمر مثل مرغ خانگی زندگی کرد، غذا خورد، پیر شد و حسرت خورد، زیرا همیشه مثل بقیه فکر می کرد یک مرغ است، او هرگز به استعداد خود توجه نکرد و از ابزارهای پروازی که در اختیار داشت ، بهره نگرفته بود.
اگر انسان توانایی ها ، استعدادها و اهداف خلقت خود را بشناسد، هرگز در زندگی به حداقل ها و کمترین ها عادت نخواهد کرد و برای اوج گرفتن در آسمان انسانیت تلاش خواهد کرد.
اگر خداوند با آفرینش حکیمانه ، پرندگان را برای پرواز در پهنه آسمان آفرید، انسان را هم به عنوان موجودی برتر و با کرامت آفرید و با هدایت تشریعی خود او را به پروازی ملکوتی و آسمانی فرا خواند. پس او نباید به زمین چسبیدن عادت کند، لطفا شما هم به زمین نچسبید.
مثل هر روز یاران پیامبر دور پیامبر حلقه زده بودند و به حرف هایش گوش می دادند. همه مجذوب حرف هایش بودند و صدا از کسی در نمی آمد ؛ تا این که جمله ای گفت که همه یِکّه خوردند و لحظه ای بعد همهمه جمعیت آن سکوت را شکست.
او فرمود:
” لابُدَ لِمومِنِ مِن اَربَعَه اَشیا : دابَهٌ فارههٌ وَ دارٌ واسِعَهٌ ؛ وَ ثیابٌ جَمیلهٌ وَ سِراجٌ مُنیرٌ.”
مومن ناچار است چهار چیز داشته باشد :
1.حیوانی چابک
2.خانه ای وسیع
3.لباسی زیبا
4.چراغی فروزان!
هر کس چیزی می گفت و قیافه ها از ناباوری و شگفت زدگی مردم داد می زد.
- نان شب ندارم ، چه رسد به حیوان چابک! پس نمی توانم مومن باشم!
-من چی؟ خانه ای به اندازه چهار وجب در چهار وجب دارم!
-خدا پدرت را بیامرزد! حتی توان خرید لباس ندارم، چه رسد به خانه!
-ما شب ها نمی توانیم مشعلی بیفروزیم، چه رسد به چراغ فروزان !
سر و صداها بالا گرفت ، تا این که چند نفری بلند شدند و گفتند: ای رسول خدا ما این ها را نداریم منظورتان چیست؟
همه مشتاقانه چشم به لب های نازنین پیامبر دوخته بودند، لبخندی نمکین بر لبانش نشست و فرمود:
….
“اََمّا الدابَه الفارهه فَعقله وَ اَمّا الدارً الواسِعَهُ فَصَبرُهُ وَ امّا الثیابُ الجَمیلهُ فَحیائهُ وَ اَمّا السراجُ المنیرُ فَحِلمُهُ”
1.سواری چابک “عقل” است.
2.خانه وسیع “صبر” است.
3.لباس زیبا “حلم” است.
چراغ فروزان “حلم” است.
المواعظ العددیه، ص213
به کوشش منسوبی