یا علی
بسم الله الرحمن الرحیم
با آرزوی تعجیل در فرج آغاز می کنیم.
به خود و خدا متکی باشید
بسم الله الرحمن الرحیم
با آرزوی تعجیل در فرج آغاز می کنیم.
به خود و خدا متکی باشید
یکی از شاگردان و اصحاب برجسته ی امام هادی علیه السلام ابو هاشم جعفری است. روزی امام علیه السلام او را دید و به او فرمود: ” چرا تو را همنشین عبدالرحمان ابن یعقوب می بینم؟”
ابو هاشم گفت:” عبدالرحمان، دایی من است.”
امام علیه السلام فرمودند:” عبدالرحمان درباره ی خدا، سخن نادرست می گوید، و ذات پاک خدا را به صورت جسم، توصیف می کند ، یا با او همنشین شو و ما را واگذر و یا با ما باش و او را وا گذر.”
ابو هاشم گفت:” او هر چه می خواهد بگوید ، وقتی که من عقیده به گفتارش نداشته باشم ، نسبت به من چه زیانی دارد؟”
امام علیه السلام ، آیا نمی ترسی که عذابی براو بر آید ، تو را نیز فرا گیرد؟، آیا داستان آن شخصی را که خود از یاران موسی علیه السلام بود و پدرش از اصحاب فرعون بود ، نشنیده ای؟ “آن جا که وقتی سپاه اشگر فرعون ( در تعقیب سپاه موسی علیه السلام )به کنار دریا آمد ، آن پسر ، از لشگر موسی علیه السلام جدا شد و نزد پدر رفت تا با نصیحت کردن پدر ، او را از فرعونیان جدا کند و به سوی موسی علیه السلام بیاورد. هنگامی که با پدرش ستیز می کرد و او را هدایت می کرد و او را به راه هدایت دعوت می کرد. با هم کنار دریا آمدند ناگهان عذاب الهی فرا رسید و لشگر فرعون غرق شدند. آن پدر و پسر نیز که در کنار لشگر فرعون بودند غرق شدند. از حضرت موسی علیه السلام سوال کردند که پدر مستحق عذاب بود چرا پسر؟ موسی علیه السلام فرمودند: ” آن پسر در رحمت خدا بود، ولی وقتی که عذاب فرا رسید، از آن که نزدیک گناهکار است نمی توان دفع کرد.”
سیره ی چهارده معصوم علیهم السلام ص 884
یادم ز وفای اشجع ناس آید
وز چشم ترم سوده ی الماس آید
آید به جهان گر حسین دگری
هیهات برادری چو عباس آید
در واقعه کربلا عبیدالله بن زیاد دوبار به حسین بن علی نامه نوشت؛ یکی به هنگام ورود به کربلا و دیگری در روز تاسوعا پس از ورود عمر بن سعد به کربلا.
نامه دوم زمانی بود که عمر بن سعد با لشکر عظیمى به کربلا آمد و در برابر لشکر محدود حسین بن علی ایستاد. فرستادهی عمر بن سعد نزد حسین بن علی آمد؛ سلام کرد و نامه ابن سعد را به حسین بن علی داد: (مولاى من! چرا به دیار ما آمده اى؟)
حسین بن علی در پاسخ فرمود: (اهالى شهر شما به من نامه نوشتند و مرا دعوت کرده اند، و اگر از آمدن من ناخشنودند باز خواهم گشت.)[1][2][3] خوارزمى نیز روایت کرده است: (حسین بن علی به فرستاده عمرسعد فرمود: از طرف من به امیرت بگو، من خود به این دیار نیامده ام، بلکه مردم این دیار مرا دعوت کردند تا به نزدشان بیایم و با من بیعت کنند و مرا از دشمنانم باز دارند و یاریم نمایند، پس اگر ناخشنودند از راهى که آمده ام باز مى گردم.)[4]
وقتى فرستاده عمرسعد بازگشت و پاسخ حسین را بازگو کرد، ابن سعد گفت: (امیدوارم که خداوند مرا از جنگ با حسین بن علی برهاند.) آنگاه این خواسته حسین بن علی را به اطّلاع ابن زیاد رساند ولى او در پاسخ نوشت: (از حسین بن على بخواه، تا او و تمام یارانش با یزید بیعت کنند. اگر چنین کرد، ما نظر خود را خواهیم نوشت…) چون نامه ابن زیاد به دست ابن سعد رسید، گفت: (تصوّر من این است که عبیدالله بن زیاد، خواهان عافیت و صلح نیست.)عمرسعد، متن نامه عبیدالله بن زیاد را نزد حسین بن علی فرستاد.
حسین فرمود: (من هرگز به این نامه ابن زیاد پاسخ نخواهم داد. آیا بالاتر از مرگ سرانجامى خواهد بود؟! خوشا چنین مرگى.)[5]
1. تاریخ طبرى، ج 4، ص 311.
2. ارشاد مفید، ص 435
3. بحارالانوار، ج 44، ص 384
4. مقتل الحسین خوارزمى، ج 1، ص 241.
5. اخبار الطوال، ص 253.
تاسوعا، روز نهم ماه محرم است. تاسوعا از ریشه تسع به معنای نه و نهم، فقط بر نهمین روز محرم اطلاق شده است. آخرین روزی است که حسین بن علی سومین امام شیعیان و یارانش شبانگاه آن را درک کردهاند و این روز به شب عاشورا پیوند خوردهاست. این روز در نزد شیعیان از اهمیت بالایی برخوردار است. شیعیان این روز را منتسب به عباس بن علی نیز میدانند، و این روز را بسان روز عاشورا گرامی داشته و در آن به سوگواری میپردازند.
تاسوعای محرم سال ۶۱ قمری، تحرکات سپاه عمر سعد در صحرای کربلا افزایش یافت و تصمیم جنگ داشتند. حسین بوسیله برادرش عباس یک شب مهلت برای راز و نیاز گرفت. در این روز خیمههای یاران حسین محاصره گردید. شمر برای عباس و برادرانش اماننامه آورد که وی بر او نهیب زد که: «ما را امان میدهید در حالیکه پسر رسول خدا را امان نباشد؟». حسین بن علی در این روز برای اصحاب خود خطابه ایراد کرد.
یه نوجوان 16 ساله بود از محله های پائین شهر تهران، پدر نداشت و خوب تربیت نشده بود تا اینکه یه نوار روضه حضرت زهرا سلام الله علیها زیر و رویش کرد بلند شد اومد جبهه یه روز به فرمانده مون گفت: من از بچگی حرم امام رضا علیه السلام نرفتم می ترسم شهید بشم و حرم آقا را نبینم یک 48 ساعته به من مرخصی بدین برم حرم امام رضا علیه السلام زیارت کنم و برگردم … اجازه گرفت و رفت مشهد دو ساعت توی حرم زیارت کرد و برگشت جبهه توی وصیت نامه اش نوشته بود: در راه برگشت از حرم امام رضا علیه السلام، توی ماشین خواب حضرت را دیدم . آقا بهم فرمود: حمید! اگر همینطور ادامه بدهی خودم میام می برمت… یه قبری برای خودش اطراف پادگان کنده بود نیمه شبا تا سحر می خوابید داخل قبر گریه می کرد و می گفت : یا امام رضا علیه السلام منتظر وعده ام آقا جان چشم به راهم نذار…. توی وصیت نامه ساعت شهادت ، روز شهادت و مکان شهادتش رو هم نوشته بود شهید که شد ، دیدیم حرفاش درست بوده دقیقاً توی روز ، و مکانی شهید شد که تو وصیت نامه اش نوشته بود…
راوی : سلحشور همرزم شهید حمید محمودی