مدرسه علمیه فاطمه الزهراء(س) تهران

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

مرحوم کوهستانی با هم حجره ای خود چه پیمانی بست؟

23 آبان 1394 توسط اعتمادیان

عالم ربانی ، مرحوم حضرت آیت الله شیخ محمد کوهستانی قدس سره می گفتند: زمانی که وارد دنیای طلبگی شدم ، چند سالی از آن دوران را با طلبه ای اردبیلی هم حجره بودیم.

ابتدا که با هم  آشنا شدیم و می خواستیم با هم در حجره درس بخوانیم و زندگی کنیم ، به دلیل این که وقت مان تلف نشود و بهتر به دروس برسیم ، با هم تعهد کردیم که جز حرف های واجب و مستحب و حرف های مفید، حرف دیگری با همدیگر نزنیم.

در طول این چند سال، بسیار تلاش کردیم که به این تعهد عمل کنیم و موفق هم شدیم که به این پیمان عمل کنیم و از سخنان بیهوده پرهیز کردیم.

.

.

.

گرچه کلام یکی از راه های انتقال دانش و فضیلت است ؛ اما دوری از بیهوده گویی  هم نشانه ی کرامت انسان است و پرودگار حکیم  در قرآن کریم ، آدمیان را  از سخنان بی فایده نهی می کند.

خداوند متعال در قرآن می فرماید: ” واذا سمعوا  اللغو اعرضوا عنه”    (قصص،55)

خواهی که نیاری به سوی خویش زیان را                           از گفته  نا خوب  نگه دار  زبان  را

 

 نظر دهید »

یعنی حسین !

20 آبان 1394 توسط اعتمادیان

 




چشم امید منو احسانت                  پدر و مادر من

قربانت
کعبه و قبله و محراب منی         خوش بحال من که ارباب

منی
تو دعا کن که فدای تو شوم                 زائر کرببلای تو

شوم
شور و شیدایی من یعنی حسین       همه دارایی من یعنی حسین

صلی الله علیک یا اباعبدالله

 1 نظر

برایم اشک ریخته ای !!!

20 آبان 1394 توسط اعتمادیان



چگونه به گناه آلوده باشم در حالی که همیشه نگاهت به من بوده و برایم اشک ریخته ای؟


 نظر دهید »

آقا بیا به خاطر باران ظهورکن !

20 آبان 1394 توسط اعتمادیان

 

آقا بیا!
آقا بیا بخاطر باران ظهور کن
ما را از این هوای سراسیمه دور کن
وقتی برای بدرقه عشق میروی
از کوچه های خسته ما هم عبور کن


(اللهم عجل لولیک الفرج)


 

 نظر دهید »

بسم رب الشمس والقمر!

20 آبان 1394 توسط اعتمادیان


خورشید غروب کرده بود و ماه در آسمان می درخشید.خورشید تمام توان خود را بکار برده بود تا بتواند به همه،نور نجات بخش خود را بتاباند ولی دیگر از او خبری نبود.اینک ماه در آسمان بود و باید بخشی از وظایف خورشید را به دوش می کشید.دخترکی پا به پای همه آمده بود و اینک خسته بود.چند وقت پیش خورشیدش غروب کرده بود ولی دلش آرام نداشت.همچنان با نگاه به ماه،در پی خورشید خویش بود.هر منزل که جلوتر میرفتند بر زردی و تابندگی ماهش اضافه می شد تا آنجا که ماهش را تمام رخ در مقابل ظلمت و تاریکی شب دید.
وای خدای من!این ماه چقدر شبیه خورشید من شده است.تاریکی میخواست که نور ماه را از بین ببرد،پس از بخشی از خورشید پرده برداشت.آنجا دخترک خورشیدش را در میانه تشت دید.اما ماه او با دیدن خورشید،نورش بیشتر شد تا بساط تاریکی و ظلمت را برچید.
آری ماه به اوج زیبایی خود رسیده بود و دیگر توان نداشت.پس از آن دخترک به خواب فرو رفت و دیگر ندید که ماهش هر روز خمیده تر شد از فراق تنها یادگار خورشید.

صلی الله علیک یا ابا عبدالله

 

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 22
  • 23
  • 24
  • ...
  • 25
  • ...
  • 26
  • 27
  • 28
  • ...
  • 29
  • ...
  • 30
  • 31
  • 32
  • ...
  • 104
تیر 1404
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

مدرسه علمیه فاطمه الزهراء(س) تهران

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • عمومی
    • فرهنگی
      • نکات آموزنده
    • آموزش
  • پای درس بزرگان
  • در محضر یار
  • دلنوشته
  • حکیمانه
  • پژوهشی
  • پایان نامه
  • مهدیا...
  • وصیت نامه شهدا
  • سبک زندگی
  • خواص و ثواب سوره های قرآن
  • سیاسی
  • خاطرات

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
وصیت شهدا
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس