کاش گذرت به سرزمین دلتنگی ما بیفتد.......
25 فروردین 1393 توسط اعتمادیان
باز هم سلام!
نکند خسته شده ای از این مثنوی عطش آلود فراق، از زبان مچاله ای که خود در بازی روزگار گم شده است؛ و به رویمان نمی آوری؟!
اما ما با این حرف های همیشه در گلو ، آن اتفاق بزرگ را آه می کشم و در گرفتاری این سال مره گی ها ، به نبودنت خو نکرده ایم ، و دل مان فقط با وعده ی حتمی خدا قرص می شود.
اگر بدانی با این دل هر جایی مان چقدر دوست داریم گذرت به سرزمین دلتنگی ما بیفتد… خدا خدا می کنم امروز پیش از آن که آفتاب در دریا غرق شود، بیایی…