چادرم را بر ندارید... 06 آبان 1392 توسط اعتمادیان صاحب خانه اش می گفت: طیبه که به خانه ما آمد بی حجاب بودیم. این قدر پند و اندرز کرد و قرآن و دعا گفت که ما دیگر یک تار مویمان را نگذاشتیم پیدا شود. ساواک که اومد بردش و دستبند زده بودن دستش ؛گفت: ” مرا بکشید ولی چادرم را بر ندارید.” شهید طیبه واعظی مطلب قبلیمطلب بعدی