مدرسه علمیه فاطمه الزهراء(س) تهران

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

خاطره نوجوانی شهید محمد باقر حبیب اللهی

23 شهریور 1393 توسط اعتمادیان

کتابچه ی دعای کمیل، همیشه باهاش بود. بعد از هر نمازی، فرازهایی از دعا را می خواند. یکبار به شوخی بهش گفتم: آقا محمد، دعای کمیل مال شب های جمعه است، چرا شما هر روز، بعد از هر نمازی دعا می خوانی؟ گفت:

« مگر انسان فقط شب های جمعه، به خدا نیاز دارد؟ ما هر لحظه به خدا احتیاج داریم. دعا کردن پاسخ به همین نیاز ماست».

محمد مین یاب،ص29

 1 نظر

برنامه خودسازی

15 شهریور 1393 توسط اعتمادیان

خاطره ای از همسرداری شهید مهدی باکری

هفته دوم یه کاغذ آورد خونه و چسبوند به دیوار اتاق. برنامه خودسازی بود که امام سفارش می کردند. مهدی گفت: « از همین امروز شروع می کنم».

  1. یکی از این توصیه ها ورزش بود. صبح ها زود از خواب بیدار می شدیم. مهدی پنجره ها رو باز می کرد و دور اتاق می دویدیم و ورزش می کردیم.
  2. هرهفته دوشنبه و سه شنبه روزه می گرفتیم.
  3. خرج خونه رو حساب کردیم، از دوهزارو هشتصد تومن حقوق، دویست تومن موند. مهدی چون مدتی شهردار بود، خانواده های نیازمند رو می شناخت. براشون مایحتاج خرید.
  4. برنامه ی بعدی، آموزش رانندگی بود. مهدی تاکید داشت حتما یاد بگیرم .5.خواندن کتاب های شهید مطهری رو هم شروع کردیم. به خواهرش گفته بود، با هم بخوانیم.

نیمه پنهان ماه، جلد 6، ص18و19

 نظر دهید »

مثل همه ، مثل هیچ کس

12 شهریور 1393 توسط اعتمادیان

شهیده اعظم شفاهی

بهش گفتم:« چرا یه طور لباس نمی پوشی که در شان و موقعیت اجتماعیت باشه؟ یه کم بیشتر خرج خودت کن. چرا همش لباسای ساه و ارزون می پوشی؟ »

گفت: «تو بگو چرا باید یه چیزایی داشته باشم که بعضی ها حسرت داشتن اونارو بخورن؟ چرا باید زرق و برق دنیا چشمام رو کور کنه؟ دوست دارم مثل بقیه زندگی کنم».

برگرفته از: آن روز هشت صبح، ص21و22

 نظر دهید »

أم الشهداء

11 شهریور 1393 توسط اعتمادیان

شهیده فاطمه نیک

بهش می گفتن ام الشهدا…

آخه سه تا از بچه هاش و یه برادر و یه دامادش رو برای اسلام داده بود. هیچ وقت عصبانی ندیدمش، به جز یه بار. اونم یه روز عصر بود که همگی توی حیاط نشسته بودیم. مامان از خستگی خوابش برد. ما هم بی سر و صدا آماده شدیم که برای نماز مغرب بریم مسجد.

وقتی داشتیم از در می رفتیم بیرون، پاشدخیلی بلند «استغفروا الله » و «لا اله الا الله » گفت و با عصبانیت پرسید: « پس چرا بیدارم نکردین؟» گفتیم: « آخه خسته بودی، ما هم دلمون نیومد بیدارت کنیم». همون طور که داشت وضو می گرفت، گفت:« من همه زندگیم به نماز اول وقته . نمی خوام کاهل  نماز باشم، تا حالا به هیچ دلیل نماز اول وقتم رو ترک نکردم».

برگرفته از تعبیر یک خواب، ص 18و17

 1 نظر

آویزه گوش

10 شهریور 1393 توسط اعتمادیان

امام باقر ( علیه السلام ): برای زن هیچ شفیعی نزد پروردگارش، به اندازه رضایت شوهرش سودمند نیست.

وسائل الشیعه، ج20، ص222

دلش نمی خواست بیرون از خانه کار کنم. اصرارم بی فایده بود. می گفت:

« می خواهی کار کنی پول در بیاری؟ من راضی نیستم. هرچه می خواهی بگو من برایت تهیه  کنم. همین قدر که می بینم با من و بچه ها خوش رفتاری می کنی برام کافیه. خودم کار می کنم ولی تو صبورانه بچه ها را تربیت کن». هنوز حرف هایش آویزه گوشم است. گاهی که طاقتم طاق می شود و بی صبری می کنم، می آید به خوابم و می گوید:

« فاطمه حرف های من رو فراموش کردی؟ مگه قرار نبود صبر کنی؟ مگه بهت نگفته بودم به حضرت زینب ( سلام الله علیها ) متوسل بشی و بخواهی که خدا بهت صبر بده؟»

آن سوی دیوار دل، ص77

راوی: همسر شهید ذبیح الله عامری

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • ...
  • 3
  • ...
  • 4
  • 5
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
تیر 1404
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

مدرسه علمیه فاطمه الزهراء(س) تهران

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • عمومی
    • فرهنگی
      • نکات آموزنده
    • آموزش
  • پای درس بزرگان
  • در محضر یار
  • دلنوشته
  • حکیمانه
  • پژوهشی
  • پایان نامه
  • مهدیا...
  • وصیت نامه شهدا
  • سبک زندگی
  • خواص و ثواب سوره های قرآن
  • سیاسی
  • خاطرات

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
وصیت شهدا
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس