أم الشهداء
11 شهریور 1393 توسط اعتمادیان
شهیده فاطمه نیک
بهش می گفتن ام الشهدا…
آخه سه تا از بچه هاش و یه برادر و یه دامادش رو برای اسلام داده بود. هیچ وقت عصبانی ندیدمش، به جز یه بار. اونم یه روز عصر بود که همگی توی حیاط نشسته بودیم. مامان از خستگی خوابش برد. ما هم بی سر و صدا آماده شدیم که برای نماز مغرب بریم مسجد.
وقتی داشتیم از در می رفتیم بیرون، پاشدخیلی بلند «استغفروا الله » و «لا اله الا الله » گفت و با عصبانیت پرسید: « پس چرا بیدارم نکردین؟» گفتیم: « آخه خسته بودی، ما هم دلمون نیومد بیدارت کنیم». همون طور که داشت وضو می گرفت، گفت:« من همه زندگیم به نماز اول وقته . نمی خوام کاهل نماز باشم، تا حالا به هیچ دلیل نماز اول وقتم رو ترک نکردم».
برگرفته از تعبیر یک خواب، ص 18و17