مدرسه علمیه فاطمه الزهراء(س) تهران

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

نوجوانی شهید عباس بابایی

03 آبان 1393 توسط اعتمادیان

یک روز با عباس سوار موتورسیکلت بودیم. تا مقصد، چند کیلومتری مانده بود. یک دفعه عباس گفت: «دایی نگه دار»

متوجه پیرمردی شدم که با پای پیاده تو مسیر می رفت. عباس پیاده شد، از پیرمرد خواست که پشت سر من سوار موتور شود. بعد از سوار شدن پیرمرد، به من گفت: دایی جان، شما ایشان را برسون، من خودم بقیه راه رو پیاده میام.

پیرمرد را گذاشتم جایی که بره هنوز چند متری دور نشده بودم که دیدم عباس دوان دوان رسید. نگو برای آن که من به زحمت نیفتم، همه مسیر را دویده بود.

علمدارآسمان، ص27

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 1 نظر

موضوعات: فرهنگی, وصیت نامه شهدا لینک ثابت

نظر از: مریم [عضو] 
  • عطریاس

سلام دوست عزیزخیلی جالب بود خدا قوت

1393/08/03 @ 15:41


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

مرداد 1404
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31

مدرسه علمیه فاطمه الزهراء(س) تهران

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • عمومی
    • فرهنگی
      • نکات آموزنده
    • آموزش
  • پای درس بزرگان
  • در محضر یار
  • دلنوشته
  • حکیمانه
  • پژوهشی
  • پایان نامه
  • مهدیا...
  • وصیت نامه شهدا
  • سبک زندگی
  • خواص و ثواب سوره های قرآن
  • سیاسی
  • خاطرات

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
وصیت شهدا
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس