مدرسه علمیه فاطمه الزهراء(س) تهران

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

یا الله مددی

05 خرداد 1394 توسط اعتمادیان

از او نزدیک تر چیزی نمی تواند باشد . . .

 

 

ستایش خداوندی را سزاست که از اسرار نهان ها آگاه است ،

و نشانه های آشکاری در سراسر هستی بر وجود او شهادت می دهند ؛

هرگز برابر چشم بینندگان ظاهر نمی گردد ؛
نه چشم کسی که او را ندیده می تواند انکارش کند ،
و نه قلبی که او را شناخت میتواند مشاهده اش نماید ..

در والایی و برتری از همه پیشی گرفته ؛
پس، از او برتر چیزی نیست ،
و آنچنان به مخلوقات نزدیک است که از او نزدیکتر چیزی نمی تواند باشد …

مرتبه ی بلند او را از پدیده هایش دور نساخته ،
و نزدیکی او با پدیده ها، او را مساوی چیزی قرار نداده است ..

عقل ها را بر حقیقت ذات خود آگاه نساخته ،
اما از معرفت و شناسایی خود باز نداشته است ..

پس اوست که همه ی نشانه های هستی بر وجود او گواهی می دهند ،
و دل های منکران را بر اقرار به وجودش واداشته است ،

خدایی که برتر از گفتار تشبیه کنندگان و پندار منکران است …

“خطبه ی 49 نهج البلاغه”

 

 1 نظر

باید باشد...

20 اردیبهشت 1394 توسط اعتمادیان

 

یکی می پرسد اندوه تو از چیــست؟؟؟

سبب ساز سکوت مبهـــــمت کیـــست؟؟؟

برایش صادقانه می نویسم…

برای آنکه باید باشد و نیســـت!!! …


اللهم عجل لولیک الفرج

 1 نظر

کاش در دل جمکرانی داشتیم

10 شهریور 1393 توسط اعتمادیان

 

کاش از دلبر نشانی داشتیم


بر سر کویش مکانی داشتیم


از برای مهدی صاحب زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)


کاش در دل جمکرانی داشتیم

 نظر دهید »

به انتظارت می دوم......

09 شهریور 1393 توسط اعتمادیان

شب های جمعه که می شود بی اختیار دلم می گیرد، برای کمیل هایی که خوانده ام و از یاد برده ام، برای شب هایی که خود را برای ندبه فردایش آماده کردم و العجل هایی که از ته دل  نبوده اند. مگر می شود، از ته دل کسی را صدا بزنی و آمدنش را بخواهی و بگویی

.

.

.                                      « کی می شود که بیایی؟ » و او نیاید.


ای کاش می شد مشق هر شب مان این باشد که ای دل، ای کاش که بخواهی آن گاه دل بدون خواندن ندبه هم آماده آمدنت می شود. باز به رسم هر آدینه به انتظارت می نشینیم. غروب می شود و گذشت جمعه ای دیگر و تو نیامدی. نه دیگر به انتظارت نمی نشینم، می دوم….. به انتظارت می دوم. می دانم که مانع رسیدن تو به ما یا بهتر بگویم من به تو، نشستن است و این فاصله طولانی. می دانم هرچه بنشینم این فاصله بیشتر و بیشتر می شود، پس می دوم تا به تو نزدیک و نزدیکتر شوم. به انتظارت می دوم تا به تو برسم.

 1 نظر

متن دلنوشته شهید آوینی درباره رهبری معظم انقلاب

20 فروردین 1393 توسط اعتمادیان

متن دلنوشته شهید آوینی در باره رهبر انقلاب: دیدیم که می شناسیمش ……..و تصویرش را از پیش در خاطر داشته ایم. دیدیم که می شناسیمش، نه آن سان که دیگران را…… و نه حتی آن سان که خود را. چه کسی از خود آشناتر ؟ دیده ای هرگز که نقش غربت در چهره خویش بیند و خود را نشناسد؟

دیدیم که می شناسیمش، بیش تر از خود … تا آنجا که خود را در او یافتیم، چونان نقشی سرگردان در آبگینه که صاحب خویش را باز یابد و یا چونان سایه ای که صاحب سایه را …… و از آن پس با آفتاب خود را بر قدمگاهش می گستر دیم و شب که می رسید به او می پیوستیم.

آن صورت ازلی را چه کسی بر این لوح قدیم نقش کرده بود؟ می دیدیم که چشمانش فانی است ، اما نگاهش باقی، می دیدیم که لبانش فانی است ، اما کلامش با قی. چشمانش منزل عنایتی ازلی و دهانش معبر فیضی ازلی و دستانش… چه بگویم ؟ کاش گوش نامحرمان نمی شنید .

پهندشت «حدوث» افقی بود تا «طلعت ازلی» او را اظهار کند و «زمان فانی»، آینه ای که آن «صورت سرمدی را دیدیم که می شناسیمش، و او همان است ، که از این پیش طلعتش را در آب و خاک و باد و آتش دیده ایم، در خورشید آنگاه می تابد، در ابر آنگاه که می بارد،در آب باران آنگاه که در جست و جوی گودال ها و دره ها برمی آید ،در شفقت صبح ،در صراحت ظهر درحجب شب در رقّت مه و در حزن غروب نخلستان، در شکافتن دانه ها و در شکفتن غنچه ها … در عشق پروانه و در سوختن شمع.

دیدیم که می شناسیمش و آن «عهد» تازه شد. شمع می میرد و پروانه می سوزد تا آن عهد جاودانه شود، عهدی که آتش او با بال های ما بسته است .دیدیم که می شناسیمش و دوستش داریم ،آن همه که آفتابگردان آفتاب را ، آن همه که دریا ماه را… و او نیز ما را دوست میدارد ، آن همه که معنا لفظ را.

دیدیم که می شناسیمش ،از آن جاذبه ای که بالها را بسوی او می گشود ،از آن قبای اشک که بر اندامش دوخته بود، از آنکه می سوخت و با اشک از چشمان خویش فرو میریخت و فانی می شد در نوری سرمدی ، همان نوری که مبدآ ازلی ادم و عالم است و مقصد ابدی آن. آب میگذرد، اما این نقش سرمدی فراتر از گذشتن بر نشسته است . چشمانش بسته شد،اما نگاهش باقی ماند ، دهانش بسته شد ،اما کلامش باقی ماند.

زمین مهبط است، نه خانه وصل. در این جا نور از نار می زاید و بقا در فنا است و قرار در بی قراری. زمین معبر است و نه مقر… و ما می دانستیم .پروانه ای دوران دگردیسی اش رابه پایان برد و بال گشود و پیله اش چون لفضی تهی از معنا ، از شاخه درخت فرو افتاد . رشته وحی گسست و ما ماندیم و عقلمان. عصر بینات به پایان رسید و ان اخرین شب ، دیگر به صبح نینجامید .در تاریکی شب ، سیر سیرکی نوحه غربت را زمزمه میکرد. خانه، چشم بر زمین و اسمان بست و در ظلمت پشت پلک ها یش پنهان شد. پرده ها را آویختیم تا چشمانمان به لاشه سرد و بی روح زمین نیفتد و درخود ماندیم و یتیمانه گریستیم.

دیری نپایید که ماه بر آمد و در آینه خود را نگریست و شب پرک ها بال به شیشه کوفتند تا راهی به دشت شناور در ماهتاب بیابند.

منبع شهید آوینی:
www.aviny.com/articl

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
تیر 1404
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

مدرسه علمیه فاطمه الزهراء(س) تهران

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • عمومی
    • فرهنگی
      • نکات آموزنده
    • آموزش
  • پای درس بزرگان
  • در محضر یار
  • دلنوشته
  • حکیمانه
  • پژوهشی
  • پایان نامه
  • مهدیا...
  • وصیت نامه شهدا
  • سبک زندگی
  • خواص و ثواب سوره های قرآن
  • سیاسی
  • خاطرات

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
وصیت شهدا
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس