خودت بگو : گره ی این فراغ را کجا ببرم؟
07 دی 1392 توسط اعتمادیان
خسته که می شوم ، می نشینم روبروی خدا که همه جا هست….و سفره ی دلم راپهن می کنم…
خودت بگو : گره ی این فراغ را کجا ببرم؟
آخر صفر است ، سراسیمه دل را می برم آن دور ها …. می نشانم روبروی آن گنبد سبز، روبروی بقیع ….
دوباره برمی دارم می آورم همین حوالی ، مشهد الرضا و همه جا من چکه چکه آب می شوم…
فراغ تقصیر تو نیست …. من دور شده ام …
اما دلم قرص است به این که دنیا تمام نمی شود تا تو نیایی….