حکایت
26 بهمن 1392 توسط اعتمادیان
گره مشکلات
خوشه چینی کیسه گندمی را که از راه خوشه چینی به دست آورده بود به خانه می یرد. در بین راه با خدا راز و نیاز می کرد که ای خدا چه می شد گره از مشکلات من باز می کردی . در این هنگام گره کیسه باز شد و گندم به زمین ریخت. مرد خوشه چین گفت: خدایا من می گویم گره مشکلات مرا باز کن تو گره کیسه گندم را باز می کنی؟ بعد خم شد گندم ها را جمع کند که ناگهان دستش به کوزه ای خورد چون سر کوزه را باز کرد دید پر از سکه طلاست.
داستان های امثال