به ضریحت که چشم می دوزم...
یا ضامن آهو، به ضریحت که چشم مى دوزم،
رازى میان زمزمه هاى من با تو از نگاهم جارى است،
راز نهانى ام را بخوان که هلال طلایى گنبدت، ماه شبهاى تار دلشکستگان است.
یا ضامن آهو، به ضریحت که چشم مى دوزم،
رازى میان زمزمه هاى من با تو از نگاهم جارى است،
راز نهانى ام را بخوان که هلال طلایى گنبدت، ماه شبهاى تار دلشکستگان است.
درختان صف به صف، شکوه جاودانه آمدنت را به تماشا ایستاده اند
و آبشارها، قد کشیده اند زلالی و سرفرازی نگاهت را.
جاده ها، شوق رسیدنت را، سراسیمه دویده اند.
بوی تو وزیدن گرفت و تمام گردنه ها به سمت مدینه چرخیدند.
تمام دشت ها پیراهن گل به تن کردند.
یا غریب الغربا!
شور آمدنت، چه رستاخیزی بر انگیخته در چهار گوشه عالم !
پلک که وا می کنی، تمام شادی ها متولد می شوند با تو
خوشبختی و رستگاری همیشگی است.
نزول جاودانه مهربانی ات، بر شوره زار غربت
و تنهایی زمین، خجسته باد.
خوش به حال رواق ها درها و دیوارهایی که از نفس مهمانانت پر می گیرند و به ضریح پاک تو می رسند .
خوش به حال مناره ها و کاش ها ! حال تو ای شمس و الشموس از راه دور به میدگاه عاشقی تو چشم دوخته ایم تا ازجام کرامتت جرعه ای بنوشم ما را بی نصیب مگردان.
مولای من تو را امام غریب می نامند می دانم بد میزبانی بودند و در
مهمان نوازی وفا نکردند.
و بعد از گذشت روزگار حال تو میزبان ما هستی:
تو میزبان گریه ها و نیازها ،
غم ها و دلتنگی های ما هستی.
تو غربیی را احساس کرده ای!
حال غریبه ها به آستان کرم تو چشم دوخته اند و به دستان پر مهرت توسل کرده اند.
مولای من ! می خواهم از زائری بگویم که جاده به جاده شهر به شهر
گذشته اند تا نفسی مهمان شوند و از می عشق تو بنوشند.
میخواهم از سنگفرش آستان مقدست بگویم که سجده گاه قدوم مهمانانت شده است.
از کبوتران عاشقی که گرداگرد حرم پاک تو می چرخند و تورا طواف میکنند.
از نسیم بگویم که بیرق گنبدت را بوسه باران میکند و عطر دلربای تو واشک تمنای زائرت را به اوج افلاک میبرد.
مولای من ! میخواهم از آسمان بگویم که هر روز نه هر ساعت نه هر لحظه و ثانیه ازتو جان میگیرد و در پیشگاه شکوه تو جان میدهد.
ای آفتاب مهربانی ! می خواهم از خورشید بگویم که هر طلوع با انوار خود به پنجره فولاد تو چنگ میزند و از ضریح تو نور میگیرد.
ای حجت خدا خوش به حال جاده که از قدوم زائرانت بغض تنهایی خود را
می شکند وخاک پایشان را به سینه زخم آلود خود می زند که عمری است از طواف تو جا مانده است.
تصویر اقدام قشنگ و پر رمز و راز خدام با محبت امام رضا علیه السلام در سر زدن به بیماران و تبرک کردن سر و دیده و صورت آنها با با پرچم گنبد سلطنتی امام رئوف دیدنی است.
یاد خاطره ای لطیف برای دهه کرامت و این روزهای میکده رضوی افتادم:
خادم این روضه رضوان می گفت دختر بچه شفا گرفته بود. با تب و تاب ازش سوال کردم چه دیدی و چه شنیدی؟
دخترک با آرامشی خاص گفت هیچ. فقط پدرم را خبر کنید
پدر دخترک که رسید طفل به گریه و هق هق افتاد: امام رضا گفت «به بابات بگو دیگه به خواهرم چیزی نگه»
پدر که از شفای کودکش بی قرار بود با شنیدن این جمله اختیار از کف داد. نفسش که برگشت به خادم گفت: دخیل که بستم به امام رضا گفتم:
می خوای دخترمو شفا ندی شفا نده. اما برگردم قم به خواهرت گلایه
خواهم کرد.
کاش من یک بچه آهو می شدم
می دویدم روز و شب در دشتها
توی کوه و دشت و صحرا روز و شب
می دویدم تا که می دیدم تو را
کاش روزی می نشستی پیش من
می کشیدی دست خود را بر سرم
شاد می کردی مرا با خنده ات
دوست بودی با من و با خواهرم
چونکه روزی مادر م می گفت تو
دوست با یک بچه آهو بوده ای
خوش به حال بچه آهویی که تو
توی صحرا ضامن او بوده ای
پس بیا من بچه آهو می شوم
بچه آهویی که تنها مانده است
بچه آهویی که تنها و غریب
در میان دشت و صحرا مانده است
روز و شب در انتظارم پس بیا
دوست شو با من مرا هم ناز کن
بند غم را از دو پای کوچکم
با دو دست مهربانت باز کن
افسانه شعبان نژاد
شهید برونسی : «میخواهم با خون گلویم بنویسم یا زهرا (س)»آقای تونی
می گوید:
شهید برونسی روز قبل از عملیات بدر روحیه عجیبی داشت.
مدام اشک می ریخت، علت را که پرسیدم آقای برونسی گفت:
دارم از بچه ها خداحافظی می کنم چرا که خوابی دیده ام. سپس افزود: به صورت امانت برای شما نقل می کنم و آن اینکه:در خواب بی بی فاطمه زهرا (سلام الله علیها) را دیدم که فرمود: فلانی! فردا مهمان ما هستی، محل شهادت را هم نشان داد. همین چهار راهی که در منطقه عملیاتی بدر (پد)فرود هلی کوپتر است و به طرف نفت خانه و جاده آسفالت بصره _ الاماره می رود و من در همین چهار راه باید نماز بخوانم تا وقتی که به سوی خداپرواز کنم و بالاخره نیز این خواب در همان جا و همان وقتیکه گفته بود، به زیبایی تعبیر شد. و خود سردار شهید، شهادتین را خواند و بدینگونه عاشقی فرهیخته ،تا خدا
پر کشید.
اما اینکه صورتش رو میبینی پر چروک هستش ولی من مطمئنم دلش صاف تر از برگ گل بود…..
میدونی چی شد؟!! مردونه تیر به گلوش خورد و نوشت:
یا زهرا
برای تعحیل در فرج آقا امام زمان و شادی روح شهید برونسی سه صلوات مرحمت بفرمائید.