معلم من
به اسکندر گفتند:چرا معلمت را بیش از پدرت تعظیم می کنی ؟ گفت:چون پدر مرا از عالم ملکوت به زمین آورد ،ولی معلمم مرا از زمین به آسمانها می رساند.
به اسکندر گفتند:چرا معلمت را بیش از پدرت تعظیم می کنی ؟ گفت:چون پدر مرا از عالم ملکوت به زمین آورد ،ولی معلمم مرا از زمین به آسمانها می رساند.
کسی برای جمعی سخن میراند،
لطیفه ای تعریف کرد همه دیوانه وار خندیدند.
بعد از لحظه ای او دوباره همان لطیفه را گفت و تعداد کمتری از حضار
خندیدند..
او مجدد لطیفه را تکرار کرد تا اینکه دیگر کسی در جمعیت به آن لطیفه نخندید.
او لبخندی زد و گفت:
وقتی که نمیتوانید بارها و بارها به لطیفه ای یکسان بخندید،
پس چرا بارها و بارها به گریه و افسوس خوردن در مورد مسئله ای مشابه ادامه
میدهید؟
گذشته را فراموش و به جلو نگاه کنید…
به شیطان گفتم: «لعنت بر شیطان»! لبخند زد.
پرسیدم: «چرا می خندی؟» پاسخ داد:«از حماقت تو خنده ام می گیرد»
پرسیدم: «مگر چه کرده ام؟» گفت: «مرا لعنت می کنی در حالی که هیچ بدی در حق تو نکرده ام»
با تعجب پرسیدم: «پس چرا زمین می خورم؟!» جواب داد: «نفس تو مانند اسبی است که آن را رام نکرده ای. نفس تو هنوز وحشی است؛ تو را زمین می زند.»
پرسیدم: «پس تو چه کاره ای؟» پاسخ داد: «هر وقت سواری آموختی، برای رم دادن اسب تو خواهم آمد؛ فعلاً برو سواری بیاموز .
اگر گناه وزن داشت؛
هیچ کس را توان آن نبود که قدمی بردارد ؛
تو از کوله بار سنگین خویش ناله میکردی …
و من شاید ؛ کمر شکسته ترین بودم
اگر غرور نبود؛
چشمهایمان به جای لبهایمان سخن نمیگفتند ؛
و ما کلام محبت را در میان نگاههای گهگاهمان جستجو نمیکردیم
اگر دیوار نبود؛ نزدیک تر بودیم ؛
با اولین خمیازه به خواب میرفتیم
و هر عادت مکرر را در میان ۲۴ زندان حبس نمیکردیم
اگر خواب حقیقت داشت؛
همیشه خواب بودیم
هیچ رنجی بدون گنج نبود …
ولی گنج ها شاید بدون رنج بودند
اگر همه ثروت داشتند؛
دل ها سکه ها را بیش از خدا نمی پرستیدند
و یکنفر در کنار خیابان خواب گندم نمیدید ؛
تا دیگران از سر جوانمردی ؛
بی ارزش ترین سکه هاشان را نثار او کنند
اما بی گمان صفا و سادگی می مرد ….
اگر همه ثروت داشتند
اگر مرگ نبود؛
همه کافر بودند ؛
و زندگی بی ارزشترین کالا بود
ترس نبود ؛ زیبایی نبود ؛ و خوبی هم شاید
اگر عشق نبود؛
به کدامین بهانه میگریستیم ومیخندیدیم؟
کدام لحظه ی نایاب را اندیشه میکردیم؟
و چگونه عبور روزهای تلخ را تاب میاوردیم؟
آری بی گمان پیش از اینها مرده بودیم….
اگر عشق نبود
اگر کینه نبود ؛
قلبها تمامی حجم خود را در اختیار عشق می گذاشتند
اگر خداوند؛
یک روز آرزوی انسان را برآورده میکرد
من بی گمان
دوباره دیدن تو را آرزو میکردم و تو نیز
هرگز ندیدن مرا
آنگاه نمیدانم
براستی خداوند کدامیک را میپذیرفت؟؟؟
دکتر شریعتی
1.دل تنها عضوي است كه با نگاه لمس مي شود.
2.دل تاري است كه وقتي بشكند بهتر مي نوازد.
3. خدا را بخوان تا خدا تو را از خواندني ها قرار دهد.
4. غرور از عبد شيطان ، و تواضع از خاك ، انسان مي سازد.
5. گرفتار گناه ، اسير هر دو عالم است.
6. حقيقت رنگ كردن مردم عينكي شدن خود است.
7. زني كه جواهر است از جواهرات براي خويش بت نمي سازد.
8. چشم دروغگو بيشتر از معمول پلك مي زند.
9. مطالعه يك كتاب تجربه يك زندگيست.
10. لبخند طاق نصرتي بر دروازه دل است.
11. كودكان خوبند اگر خلاف كردند بزرگترها را ادب كنيد.
12. رابطه اي كه با هوس شروع شود، با تنفر خاتمه مي يابد.
13. چاله شكست پر است از انسان هاي تندرو.
14. دوست جديد دنياي جديد است.
15. همه از عشق دم مي زنند اما عاشقان در سكوت مي ميرند.
16. هر كس در هنگام شكست ها نشكند پيروز است.
17. همه انسان ها در شهر خيال خويش اسطوره هايي منحصر به فردند.
18. زندگي ساختني است نه گذراندني.
19. جهان بزرگتر از آن است كه با كار تو خراب شود با گناه خود را خراب نكن.
20. غرور انهدام است مغرور نباش.
21. اي انسان بمان براي ساختن و نساز براي ماندن.
22. امروز فرصتي است براي جبران ديروز و ساختن فردا.
23. ارزانترين و زيباترين آرايش صورت لبخند است.
24. بقا از آن خداست باور نداريد از گذشتگان بپرسيد.
25. كسي كه هدف هاي بزرگ دارد بزرگ مي ميرد.
26. در ميدان عشق قاتل و مقتول محبوب يكديگرند.